هیچکس باخودت وفادار نيست و ياد گرفتم هر چه عاشق تري ، تنهاتري
گنه کردم گناهي پر ز لذت
درآغوشي که گرم و آتشين بود
گنه کردم ميان بازواني
که داغ و کينه جوي و آهنين بود
در آن خلوتگه تاريک و خاموش
گنه کردم چشم پر ز رازش
دلم در سينه بي تابانه لرزيد
ز خواهش هاي چشم پر نيازش
در آن خلوتگه تاريک و خاموش
پريشان در کنار او نشستم
لبش بر روي لبهايم هوس ريخت
ز اندوه دل ديوانه رستم
فروخواندم به گوشش قصه عشق
تورا مي خواهم اي جانانه من
تورامي خواهم اي آغوش جانبخش
نظرات شما عزیزان:
اگه می خوای بیا لینک کنیم
برچسبها: وفا